لغت نامه دهخدا
اروس. [ اَ] ( اِ ) متاع. کالا. ( برهان ) ( جهانگیری ). اسباب. ( برهان ). آخریان :
یک روز چارپای ببردستم از گله
روز دگر اروس و قماش از نهاندره.پوربهای جامی.
اروس. [ ] ( ص ) روشن و صیقل زده. ( در سه نسخه خطی منتخب اللغات ). و جای دیگر دیده نشد.
اروس. [ اِ رُس ْ ] ( اِخ ) در اساطیر قدیمه یونان نام خداوند عشق است. لاطینیان آنرا کوپیدون میگفتند. رجوع به کوپیدون شود.
اروس. [ اُ ] ( اِخ ) رومی. او راست کتابی در نیرنجات. ( الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 434 ). و شاید وی همان اریوس بن اصطفانوس بن بطلینس رومی از علمای عزائم باشد. ( الفهرست ص 431 ).