لغت نامه دهخدا
برترین یاران و نزدیکان همه
نزد او دارم همیشه اندمه.رودکی.بدان برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را.فردوسی.بدان برترین نام یزدان پاک
برخشنده خورشید و تاریک خاک.فردوسی.که مرداس نام گرانمایه بود
بداد و دهش برترین پایه بود.فردوسی.هزاران قبه عالی کشیده سربابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.عمعق.همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین
بافرودین پایگاه همتش دون است و پست.سوزنی.سروری رااصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.سوزنی.چون برترین مقام ملایک برآسمان
چندین بدست دیو زبونی چرا کنیم.سعدی.- برترین سپهر ؛ آسمان نهم. ( ناظم الاطباء ).