لغت نامه دهخدا
چون فراز آمد بدو آغاز مرگ
دیدنش بیگار گرداند و مجرگ.رودکی.بر اندازه بر هر کسی می خورید
ز آغاز فرجام را بنگرید.فردوسی.همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.فردوسی.بکوشیم و از کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچه بایست بود.فردوسی.به آغاز گنج است و فرجام رنج
پس از رنج ، رفتن ز جای سپنج.فردوسی.یکی آنکه هستیش را راز نیست
بکاریش انجام و آغاز نیست.فردوسی.چرا گشت باید همی زآن سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت ؟فردوسی.جهاندار چون دید بهرام را
بدانست زآغاز فرجام را.فردوسی.که آهوست بر مرد گفتار زشت
ترا خود ز آغاز بود این سرشت.فردوسی.چنین بود از آغاز یکسر سخن
همین باشد و این نگردد کهن.فردوسی.ورا زآن سخن تند و ناکام دید
به آغاز آن رنج فرجام دید.فردوسی.بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانْت خواهم درست.فردوسی.بدل کین همی داشت زاسفندیار
ندانم چه سان بود زآغاز کار.فردوسی.همه رنج تو داد خواهد بباد
که بردی ز آغاز با کیقباد.فردوسی.همان زور خواهم کز آغاز کار
مرا دادی ای پاک پروردگار.فردوسی.شنیدم که رستم ز آغاز کار
چنان یافت نیرو ز پروردگار.فردوسی.چو بشنید کاوس آواز اوی
بدانست انجام و آغاز اوی.فردوسی.همه کارها سخت باساز بود
به آوردگه گشتن آغاز بود.فردوسی.سپهبد چو بشنید زین سان سخن
که چون بود از آغاز کردار و بن.فردوسی.شنیدی که با ایرج کم سخُن
به آغاز کینه چه افکند بن.فردوسی.یکی کار پیش است با درد و رنج
به آغاز رنج و بفرجام گنج.فردوسی.کنون بازگردم به آغاز کار
سوی نامه نامور شهریار.