برودت

لغت نامه دهخدا

برودت. [ ب ُ دَ ] ( اِمص ) برودة. سردی. ( غیاث ). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی :
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.ناصرخسرو.جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. ( سندبادنامه ص 2 ). || کدورت و نقار. ( ناظم الاطباء ). سردی. بی مهری. ورجوع به کدورة شود.
برودة. [ ب ُدَ ] ( ع مص ) خنک و سرد گردیدن. ( از منتهی الارب ). سرد شدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ).
برودة. [ ب ُ دَ ] ( ع اِمص ) خنکی و سردی. ( منتهی الارب ). سردی. ( دهار ). ضد حرارت. ( از اقرب الموارد ). برودت. ج ، برودات. ( دهار ). و رجوع به برودت شود. || جرجانی گوید کیفیتی است که تفریق بین متشاکلات و جمع بین متخلفات از شأن آنست. ( از تعریفات ).

فرهنگ معین

(بُ دَ ) [ ع . ] (مص ل . ) سرد شدن ، خنک شدن .

فرهنگ عمید

سرد شدن، سردی، خنکی.

فرهنگ فارسی

سردشدن، سردی و خنکی
۱- ( مصدر ) سرد شدن خنک شدن . ۲- ( اسم ) سردی خنکی .

ویکی واژه

سرد شدن، خنک شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال لنورماند فال لنورماند فال فرشتگان فال فرشتگان