بطر

لغت نامه دهخدا

بطر. [ ب َ ] ( ع مص ) کفانیدن جراحت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ریش بشکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شکافتن. زخم. ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به دزی ج 1 ص 94 شود.
بطر. [ ب َ طَ ] ( ع مص ) سخت شادی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در شادی و تنعم از حد درگذشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 26 ). سخت شاد شدن.( آنندراج ). || ( اِمص ) توانگری و فراخی عیش. ( غیاث ). شادی سخت. نشاط. خرمی. خوشی :
تا خبر یابم جامی دو سه اندر فکنم
رخ کنم سرخ وفرود آیم با ناز و بطر.فرخی.او ز بهر ما، در کوشش و رنج
ما گرفته همه زو ناز و بطر.فرخی.اسب را با ستام و زر کردی
مر مرا با نشاط و عیش و بطر.فرخی.شادمان گشت و اهتزاز نمود
روی او سرخ شد ز لهو و بطر.مسعودسعد.ناله چرا کند چو به دل درش درد نیست
ور ناله میکندبچه آرد همی بطر.مسعودسعد.همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.سنایی.جان فریبرز از این شرف طرب افزود
ذات منوچهر از این خبر بطر آورد.خاقانی.بسر ناخن غم روی طرب بخراشید
بسر انگشت عنا جام بطر بازدهید.خاقانی.عزلتی دارم و امن اینت نعیم
زین دو نعمت بطری خواهم داشت.خاقانی. || گردن کشی کردن از حق و قبول ناکردن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ): الحدیث الکبر بطرالحق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مکروه داشتن چیزی که سزاوار کراهت نباشد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فیریدن و تکبر کردن ، یقال : بطرت عیثک کما یقال : المت بطنک و رشدت امرک ؛ ای الم بطنک و رشد امرک. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). دَنَه گرفتن. ( زوزنی ) ( زمخشری ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) :
زمانه را و فلک را همی بکس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر.عنصری.اگریک لحظه از قبضه توکل بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). جمشید را بطر نعمت گرفت و شیطان در وی راه یافت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 33 ).

فرهنگ معین

(بَ طَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - غرور داشتن . ۲ - ناسپاسی کردن . ۳ - سرمستی و شادی .

فرهنگ عمید

۱. در شادی و تنعم مغرور شدن و از حد درگذشتن، ناسپاسی کردن.
۲. شادی مفرط.
۳. دهشت و حیرت هنگام هجوم نعمت.
یکی از نقش های نامطلوب و بد در قاپ بازی.
* بطر آوردن: (مصدر لازم ) در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن.
= بطری

فرهنگ فارسی

درشادی وتنعم مغرورشدن وازحددرگذشتن ونا، سپاسی کردن، شادی مفرط، دهشت وحیرت هنگام هجوم
( اسم ) ۲- یا زهر مار. ۱- بسیار خشمگین. ۲- بسیار اندوهناک . بطر اخو
رایگان یقال ذهب دمه بطرا ٠ باطل و هدر شده خون ٠

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
(بر وزن فرس) طغیان. حیرت. تکبّر. ، نباشید مانند آنان که از دیارشان روی طغیان و خود نمائی بیرون شدند. ابن اثیر در نهایه می‏گوید: بَطَر به معنی طغیان است، حیرت در مقابل حقّ و تکبر از حق نیز گفته‏اند در صحاح و قاموس نیز فریب به آن ذکر شده. راغب آن را دهشت و خود گم کردن در مقابل شکر و حق نعمت، گفته است. این معانی تفاوت چندانی ندارد ، چه بسیار قریه‏ها را هلاک کردیم که در رفاه معاش طغیان کرد، آنست مسکنهایشان که پس از آنها جز اندکی مسکون نشده «مَعیشَتَعا» در آیه شریفه منصوب به نزع خافض و فاعل بَطِرَت، قزیه است یعنی «بَطِرَت فی معیشتها».

ویکی واژه

غرور داشتن.
ناسپاسی کردن.
سرمستی و شادی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم