بسط

لغت نامه دهخدا

بسط. [ ب َ ] ( ع اِمص ) فراخی. ( غیاث اللغات ) ( مؤیدالفضلاء ) ( آنندراج ). فراخی. وسعت. ( ناظم الاطباء ). گشادگی. پهن شدن. پهنی یافتن. پهنی. پهنا. ( نفایس الفنون ). فراخی. حیز میان ذرات. انشراح. ( نفایس الفنون ). پهن کردگی. ( ناظم الاطباء ). جای فراخ. ( مؤید الفضلاء ). || مأخوذ ازتازی در اصطلاح جغرافی ، وسعت. گسترش. پهناوری شهر یاسرزمین : شهریست ( پسا ) بزرگ چنانکه بسط آن چند اصفهان باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ). بسط پارس و اعمال آن صد و پنجاه فرسنگ طول است در صد و پنجاه فرسنگ عرض. ( ایضاً ). و بسط این کوره ( اصطخر ). جمله پنجاه فرسنگ طول است در پنجاه فرسنگ عرض ( ایضاً ).
|| ( اصطلاح عرفانی مقابل قبض ) در نزد ارباب سلوک انبساطی که سالک رادست دهد. کیفیت و حالتی باشد از حالات سالک ، صاحب مجمعالسلوک گوید: قبض و بسط و خوف و رجا قریب و نزدیک بهم باشند ولکن خوف و رجا در مقام محبت عام بود. و قبض و بسط در مقام اوائل محبت خاص باشد پس کسی که اوامر و نواهی بجا آرد حکم ایمان دارد ویرا قبضی و بسطی نباشد. بلکه خوفی و رجائی میباشد، شبیه بحال قبض و بسط و آن را گمان برد که آن قبض و بسط است. مثلاً اگرحیرتی و حزنی پیش آید گمان برد آن را بسط. و حزن و حیرت و نشاط و اهتزاز از جوهر نفس اماره است تا چون بنده به اوائل محبت خاص برسد خداوند حال و خداوند قلب و خداوند نفس لوامه گردد. در این وقت قبض و بسط به نوبت حاصل میشود چرا که آن بنده از مرتبه ایمان به مرتبه ای رفته فیقبضه الحق تارة و یبسط اخری. پس حاصل آنکه وجود بسط به اعتبار و غلبه قلب و ظهور صفت اوست. و نفس مادام که اماره است قبض و بسط نبود و مادام که لوامه است گاه مغلوب میشود و گاه غالب. و وجودقبض و بسط مر سالک را در این وقت به اعتبار غلبه نفس و ظهور صفت او میشود. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب و اصطلاحات صوفیه شود. بسط، انشراق قلبست به لمعان نور حال سرور. چنانچه در نفائس الفنون آمده است که : قبض انتزاع حظ است از قلب به امساک حال سرور ازو و مراد از بسط انشراق قلب بلمعان نور حال سرور. سلب وجود قبض ظهور اوصاف نفس است و حجاب شدن آن و سبب بسط رفع حجاب نفس از پیش دل. ( از نفائس الفنون ) : خوشحال می باید بود صفت بسط در حضرت خواجه پیدا آمد. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 125 ). و حضرت خواجه بسط عظیم داشتند چنانکه همه را از آن صفت ایشان ذوقی پیدا شده بود. ( ایضاً ص 95 ). شیخ شادی بحضرت خواجه رسید قوی در بسط و سرور. ( ایضاً ص 138 ). این بسط تو از عالم دیگر است. این بسطشادی از حق است... چون سه قدم گذشتم این صفت بسط درمن پیدا شد. ( ایضاً ). مرا در کنار گرفت و بصفت بسط پیش آمد. ( ایضاً ص 185 ).

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )گستردن ، پهن کردن . ۲ - باز کردن . ۳ - شرح دادن . ۴ - (اِمص . ) انتشار. ۵ - فراخی ، وسعت . ۶ - آسوده شدن ، آرامش خاطر. ۷ - آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد، مق قبض .
(بُ سُ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ بساط ، گستردنی ها.

فرهنگ عمید

۱. گستردن، گسترانیدن، فراخ کردن، وسعت دادن، فراخی، وسعت.
۲. شرح، تفضیل.

فرهنگ فارسی

گستردن، گسترانیدن، فراخ کردن، فراخی، وسعت
( اسم ) جمع بساط گستردنیها شادروانها.
جمع بساط گستردنیها شادروانها

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بسط در فقه به دو معنا بکار رفته است، یکی به معنای پخش و توزیع کردن و دیگری به معنای حاکمیت.
از بسط به معنای اوّل، در برخی باب ها نظیر زکات، به مناسبت سخن رفته است.
حکم بسط در زکات
بسط زکات در میان همه ی اصناف مستحق زکات و نیز در میان همه ی افراد یک صنف، واجب نیست و می توان آن را به یک نفر از یک صنف داد. هرچند برخی بسط آن را بر اصناف مستحب دانسته اند. بعضی استحباب آن را نپذیرفته اند.
[ویکی الکتاب] معنی بَسَطَ: گسترش داد-وسعت داد
معنی بُسَّتِ: کوبیده وخورد شد مثل آرد
معنی شَرَحَ: بسط داد - گشود (کلمه شرح به معنای بسط و وسعت دادن واصل این کلمه به معنای پهن کردن و بسط دادن گوشت و امثال آن است)
معنی لَا تَبْسُطْهَا: آن را باز نکن -آن را بسط نده
معنی بَاسِطُواْ أَیْدِیهِمْ: دست گشوده ها (بسط ید در یک شخص توانگر به معنای بذل و بخشش مال و احسان به مستحقین است ، و بسط ید در یک زمامدار قدرت بر اداره امور مملکت است بدون اینکه مزاحمی در کارش باشد ، و بسط ید در یک مامور و مجری دستور دولت در باره یک مجرم به معنای زدن و بستن و ش...
معنی یَبْسُطُواْ: می گشایند - گسترش می دهند-وسعت می دهند (جزمش به دلیل شرط شدن برای جمله بعدی است . "یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ "یعنی : دستهایشان را (به اسارت ، آزار و کشتن) بر ضد شما می گشایند . بسط ید در یک شخص توانگر به معنای بذل و بخشش مال و احسان به مستح...
معنی مَغْلُولَةً: بسته (دست به گردن بستن در عبارت "وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَیٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ ﭐلْبَسْطِ "کنایه است از خرج نکردن و خسیس بودن و خودداری از بخشش نمودن ، درست مقابل بسط ید است که کنایه از بذل و بخشش میباشد و این که هر چه به د...
تکرار در قرآن: ۲۵(بار)
گشودن. وسعت دادن. گستردن. هر سه معنی نزدیک به هم‏اند اگر خدا روزی را بر بندگانش گشایش می‏داد: حتماً در زمین طغیان می‏کردند. ، خدا زمین را برای شما گسترده قرار داده است. راغب گفته: بساط به معنی گسترده و وسعت یافته است.

ویکی واژه

dilatazione
گستردن، پهن کردن.
باز کردن.
شرح دادن.
انتشار.
فراخی، وسعت.
آسوده شدن، آرامش خاطر.
آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد؛ مق قبض.
جِ بساط ؛ گستردنی‌ها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم