بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] ( اِ ) پهلوی،ویسترک. «تاوادیا 166:2»همریشه گستر. «اسفا 1:2 ص 171». جامه خواب گسترانیده. رختخواب. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ص 278 ). جامه خواب گسترانیده. ( ناظم الاطباء ). رختخواب و فراش. ( فرهنگ نظام ). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. ( سروری ). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. ( از آنندراج ). تشک. ( ناظم الاطباء ). فراش. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( ابوالفتوح رازی ). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. ( فرهنگ فارسی معین ). برخوابه. مِهاد. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( منتهی الارب ) ( تفسیر ابوالفتوح رازی ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). مثال. ( منتهی الارب ). وَطاء. ( دهار ). مَضَجع. ( منتهی الارب ). مَنامَة. ( منتهی الارب ). وِثر؛ بستر نرم. وثیر، وثار. ( منتهی الارب ). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب ( سفرعزرا 3:9 ) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. ( سفر عاموس 6:4 ) ( سفر استر: 1:6 و 7:8 ). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. ( قاموس کتاب مقدس ): سرانجام بستر بودتیره خاک بپرد روان سوی یزدان پاک.فردوسی.زمین بستر و پوشش از آسمان به ره دیده بان تا کی آید زمان.فردوسی.از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپرداری بالین.فرخی.فکندگان سنان ترا بروز نبرد ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین.فرخی.چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.منوچهری.ننشیند از پای و نی یک زمان نهد پهلوی خویش بر بستری.منوچهری.کردشان مادر بستر همه از سبز حریر نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر.منوچهری.در بستر بد، یار و من از دوستی او گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین.( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).خالد بر بستر خز است و بز جعفر در آرزوی بوریاست.ناصرخسرو.بنگر که مرآن را خز است بستر
فرهنگ معین
(بِ تَ ) [ په. ] ( اِ. ) ۱ - تُشک، جای خواب. ۲ - پهنه، ساحت. ۳ - زمینه و امکان برای کاری. ۴ - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.
فرهنگ عمید
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک. * بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه.
فرهنگ فارسی
تشک، توشک، رختخواب، رختخواب گسترده ( اسم ) جام. خواب گسترانیده توشک تشک متکا بالین و بالش خوابگاه رختخواب. یا بستر خواب. رختخواب. یا بستر رود. آنجا که آب از آن گذرد رودخانه ( بی آب ). یا بستر سمندر. آتش. یا بستر ناخوشی. رختخواب بیماری: ( وقتی که بربستر ناخوشی افتاده بودم شما بعیادت من نیامدید. )
فرهنگستان زبان و ادب
{subgrade} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] زمین طبیعی یا آماده شده ای که زیر بدنۀ راه قرار می گیرد
ویکی واژه
تُشک، جای خواب. پهنه، ساحت. زمینه و امکان برای کا پهنهای که آب بر آن جریان دارد.