لغت نامه دهخدا
سرانجام بستر بودتیره خاک
بپرد روان سوی یزدان پاک.فردوسی.زمین بستر و پوشش از آسمان
به ره دیده بان تا کی آید زمان.فردوسی.از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپرداری بالین.فرخی.فکندگان سنان ترا بروز نبرد
ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین.فرخی.چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.منوچهری.ننشیند از پای و نی یک زمان
نهد پهلوی خویش بر بستری.منوچهری.کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر.منوچهری.در بستر بد، یار و من از دوستی او
گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین.( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).خالد بر بستر خز است و بز
جعفر در آرزوی بوریاست.ناصرخسرو.بنگر که مرآن را خز است بستر