بجا آوردن

لغت نامه دهخدا

( بجا آوردن ) بجا آوردن. [ ب ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) انجام دادن. گزاردن. امتثال. به فعل آوردن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). اجرا کردن :
همی چرخ رازیر پا آورم
به هر رزم مردی بجا آورم.فردوسی.چو عهدی با کسی کردی بجا آر
که ایمانست عهد از دست مگذار.ناصرخسرو.اگر این چند حق بجا آری
رخت در خانه خدا آری.اوحدی.مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد.حافظ.غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست
وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد.صائب. || شناختن. دانستن. ( انجمن آرای ناصری ). تشخیص دادن : یکی از بزرگان محمود را بخواب دید که همه اندام او ریخته و خاک شده مگر چشم او که در چشمخانه همی گردید. همه بزرگان در تأویل آن فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. ( گلستان ).
|| ثابت کردن. آماده کردن. در جای خود قرار دادن. بکار داشتن :
نبشتن ز گفتن مهمتر شناس
بگاه نوشتن بجا آر هوش.مسعود سعد.و رجوع به بجای آوردن شود.

فرهنگ معین

( بجا آوردن ) ( ~. وَ دَ ) (مص م . ) ۱ - انجام دادن . ۲ - بازشناختن ، دریافتن .

فرهنگ فارسی

( بجا آوردن ) ( مصدر ) ۱ - انجام دادن ( عبادت مراسم احترام و غیره ) . ۲ - شناختن : شما را بجا نمیاورم.
انجام دادن کاری یا امری از روی طاعت و، عبادت و مراسم احترام، دریافتن، شناختن

ویکی واژه

انجام دادن.
بازشناختن، دریافتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم