بارنامه

لغت نامه دهخدا

بارنامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). اسباب تجمل و حشمت. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود :
ز بارنامه دولت بزرگی آمده سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود.مسعودسعد.گوئی از بهر حرمت علم است
این همه طمطراق و خنگ و سمند
علم ازین بارنامه مستغنیست
تو برو، بر بروت خویش مخند
چند ازین لاف و بارنامه تو
در چنین منزل کثیف و نژند
نارنامه گزین که درگذرد
این همه بارنامه روزی چند.سنایی ( از امثال و حکم دهخدا ).ز ابتدا کاندر آمدی بعمل
بیش از این بود بارنامه جاه .انوری.بخدا ار بملک کون زند
قلزم همت تو موج سرور...
نشود هوش تو سلیمان وار
بچنان بارنامه ها مغرور.انوری.بارنامه بکار آب کنید
کارنامه خرد به آب دهید.خاقانی.درکشیده نقاب زلف به روی
سر کشیده ز بارنامه شوی.نظامی.گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامه دنیا می سازید. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف
ببارنامه این چند بیت غرا زد.شمس طبسی. || نازش و مباهات. ( برهان ). تفاخر و نازش. ( سروری ) ( دِمزن ). نازش و مباهات و تفاخر و غرور. ( فرهنگ نظام ). نازش و مباهات کردن و گفته ام :
زهی بارجای تو در بارهفتم
همی روز بار از پی بارنامه.
( هدایت ، انجمن آرا ) ( آنندراج ). تفرعن. کبریاء. ( مهذب الاسماء ). نازش و تکبر و مباهات و خودبینی و تفاخر. ( ناظم الاطباء ) :
بتی که در سر او هست بارنامه حسن
ز سوز عشق شده است این دلم مسخر او
نه بر مجاز است این سوز عشق در دل من
نه بر محال است این بارنامه در سر او.معزی.تألیف کرده از کف توکارنامه ها کان
مدروس کرده از دل تو بارنامه ها، یم.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 334 ).ای حکم ترا قضای یزدان
داده چو قدر گشادنامه
در خاک نهاد آب و آتش

فرهنگ معین

(مِ ) (اِمر. ) ۱ - اجازه حضور به درگاه شاهان . ۲ - برگه ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود. ۳ - تجمل ، تفاخر، غرور.

فرهنگ عمید

۱. کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده، و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد.
۲. پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه.
۳. لاف، گزاف، ادعا.
۴. مباهات، تفاخر: بتی که در سر او هست بارنامهٴ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی: ۵۹۲ ).
۵. اسباب تجمل و بزرگی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پروان. بار یافتن بدرگاه شاهان و امیران رخصت نامه برای دخول بمجلس بزرگان . ۲ - ورقه ای مکتوب که در آن نوع کالایی که از شهری بشهر دیگر حمل شود و وزن و دیگر مشخصات آنرا نویسند و گیرنده بموجب آن ورقه کالا را از گاراژ یا ادار. پست تحویل گیرد . ۳ - اسباب تجمل و حشمت و بزرگی .
اسباب تجمل و حشمت است

فرهنگستان زبان و ادب

[حمل ونقل دریایی] ← بارنامۀ دریایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بارنامه،‏ برگه حاوی ویژگیهای بار است و از آن در باب تجارت به کار رفته است.
شرط صحت معامله، معلوم بودن کالا از طریق مشاهده یا ذکر جنس و اوصاف آن است؛ ازاین‏رو، داد و ستد محموله بسته‏بندی شده جز با داشتن بارنامه مشتمل بر اوصاف، وزن و عدد آن، صحیح نخواهد بود. با وجود بارنامه، معامله صحیح است.
← شرط لزوم معامله با وجود بارنامه
۱. ↑ النهایة، ص۳۹۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۲، ص۴۲.
...

ویکی واژه

اجازه حضور به درگاه شاهان.
برگه‌ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود.
تجمل، تفاخر، غرور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم