املا

لغت نامه دهخدا

املا. [ اِ ] ( از ع ، مص ، اِ ) رجوع به املاء شود.
املأ. [ اَ ل ًَْ ] ( ع ن تف ) پرتر. ( یادداشت مؤلف ). || بمجاز، تواناتر و بی نیازتر، گویند: هو املأ القوم ؛ ای اقدرهم و اغناهم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). هذا الامر املأ بک ؛ای املک. ( از منتهی الارب ). || بمجاز، کاملتر، گویند: فلان املأ لعینی من فلان ؛ ای اتم فی کل شی منظراً و حسناً. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ عمید

۱. مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد.
۲. (اسم ) مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد.
۳. طریقۀ نوشتن کلمات.
۴. درست نوشتن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) پر کردن ۲ - مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد . ۳ - (اسم ) نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته . ۴ - طریق. نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یُمِلَّ: که املا کند (بگوید تا بنویسند )
معنی لْیُمْلِلِ: باید که املا کند (بگوید تا بنویسند ،در اصل "لِیُمْلِلِ"(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو برای سهولت لام ساکن شده است .لام آخر نیز به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته )
ریشه کلمه:
امل (۲ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم