لغت نامه دهخدا
ازل. [ اَ زَ ] ( ع اِ ) همیشگی. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( السامی فی الاسامی ) ( دستوراللغة ) ( مهذب الاسماء ). || زمانی که آنرا ابتدا نباشد. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ازکنز ). اوّل اوّلها. مقابل ِ ابد. عبارتست از استمرارو امتداد وجود در ازمنه مقدر غیرمتناهی در جانب گذشته ، چنانکه ابد عبارت از استمرار وجود است در ازمنه مقدر غیرمتناهی در جانب آینده. ( تعریفات جرجانی ). ازل ، بفتح الف و زای معجمه ، دوام وجود در زمان گذشته باشد، چنانچه ابد دوام وجود در زمان آینده است ، همچنان که سابقاً در معنی کلمه اَبَد ذکر گردید و در شرح طوالع در بیان حدوث اجسام گفته است که اَزَل ماهیتی است که اقتضاء عدم مسبوقیت بغیر کند و همین معنی منظور است از آنچه گفته اند که : اَزَل نفی اولیت باشدو پاره ای دیگر گفته اند که : اَزَل استمرار وجود در زمانهای مقدره غیرمتناهیه باشد در طرف زمان گذشته - انتهی. در صورتی که معنی آخرین عین معنی اولین است. متصوفه گفته اند: اعیان ثابته و بعض از ارواح مجرده ازلیه میباشند و فرق بین ازلیت آن اعیان و ارواح با ازلیت مُبدع حقیقی آن است که ازلیت مُبدع ِ جل شأنه صفتی است سلبی بنفی اوّلیت به معنی افتتاح وجود از عدم زیرا او عزّاسمه عین وجود باشد. و ازلیت اعیان و ارواح دوام وجود آنهاست با دوام ابداع کننده آنها و در عین حال با افتتاح وجود از عدم ، برای آنکه وجود غیر از اعیان و ارواح باشد. کذا فی شرح الفصوص للمولوی الجامی فی الفص الاول. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، آزال : هرچند در ازل رفته بود که وی [ موسی ] پیغمبری خواهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201 ).
از برای یک بلی کاندر ازل گفته ست جان
تا ابد اندردهد مرد بلی تن در بلا.سنائی.دروازه سرای ازل دان سه حرف عشق