ارتعاد

لغت نامه دهخدا

ارتعاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )لرزیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).ارتعاش. لرز. لرزه. لرزش. رعدَه. جنبش :
همچو قاضی باشد او را ارتعاد
کی برآید یک دمی از جانْش شاد.مولوی.|| مضطرب گردیدن. بی آرام گردیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - لرزیدن . ۲ - مضطرب گردیدن .

فرهنگ عمید

۱. لرزیدن، لرزش.
۲. مضطرب شدن، ناآرام شدن.

فرهنگ فارسی

بی آرام گردیدن، مضطرب شدن، لرزیدن
۱ - ( مصدر ) ارزیدن . ۲ - مضطرب گردیدن بی آرام گردیدن . ۳ - ( اسم ) لرز لرزه لرزش جنبش .

ویکی واژه

لرزیدن.
مضطرب گردیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال ای چینگ فال ای چینگ فال انبیا فال انبیا فال فرشتگان فال فرشتگان