دهباشی

لغت نامه دهخدا

ده باشی. [ دِه ْ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ( مرکب از عدد ده فارسی و کلمه باش که لفظی ترکی است به معنی سر و رئیس و حرف یاء ) منصبی دون منصب نائب. در دوره سلاطین قاجار منصب پستی در فراشخانه بالاتر از فراش. سردسته ده فراش. ( یادداشت مؤلف ). رئیس ده نفر فراش. ( ناظم الاطباء ). رئیس ده تن از سپاهیان. ( یادداشت مؤلف ).
ده باشی. [ دِه ْ ] ( اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنه آن 183 تن می باشد. آب آن از رودخانه هیرمند تأمین می شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ معین

(دَ ) [ فا - تر. ] (اِمر. ) فرماندة ده سرباز.

فرهنگ عمید

در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش، فرماندهِ ده سرباز.

فرهنگ فارسی

سردسته ده فرا ، فرمانده ده سرباز
( صفت اسم ) ۱ - فرمانده ده سرباز . ۲ - سر دسته ده فراش .
منصبی دون منصب نائب .

دانشنامه عمومی

دهباشی (نیمروز). دهباشی، روستایی در دهستان بزی بخش مرکزی شهرستان نیمروز در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲۹ نفر ( ۷ خانوار ) بوده است.
دهباشی (هامون). دهباشی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان هامون در سیستان و بلوچستان است.
این روستا در دهستان محمدآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۶۱ نفر ( ۲۸ خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

فرماندة ده سرباز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم