دبیقی. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دبیق که شهرکیست بمصر. || ( اِ ) نوعی جامه نفیس. ( شرفنامه منیری ). نوعی از قماش باشد در نهایت لطافت. ( برهان ) ( آنندراج ). جامه که در دبیق کردندی. نوعی دیبای لطیف منسوب به دبیق که قریه ای است در ملک مصر. ( غیاث ). جامه باریک که از مصر آرند. ( مهذب الاسماء ). ابریشمینه نازک. پارچه بسیار نازک و خوب. جامه و پارچه از حریر منسوب به دبیق ، بلده ای از مصر که یک عمامه از آن بصد ذراع برمی آمده است و زربفت بوده و گاه بتنهایی پانصد دینار زر آن قیمت داشته است جز ابریشم و رشتن آن. ( یادداشت مؤلف ) : و از مصر جامه ها خیزد... چون صوف مصری و جامه ها و دستارهای دبیقی خز و این ناحیت خز آن نیک افتد با قیمت. ( حدود العالم ). یارم خبر آمد که یکی توبان کرده است مر خفتن شب را ز دبیقی نکو وپاک.منجیک.ببردند پس نامداران شاه دبیقی و دیبای رومی سیاه.فردوسی.یکی از آن سیاه و دیگر دبیقی های بغدادی بغایت نادر و ملکانه. ( تاریخ بیهقی ). دبیقی و دیباش را باد برد کنون تخت آن بارگه گشت خرد.نظامی.در هر طبقی هزار دینار زر و دبیقی و دستاری. ( قصص الانبیاء ص 116 ). زشت باشد دبیقی و دیبا که بود بر عروس نازیبا.سعدی.ابلهی صددبیقی و دیبا گر بپوشد خریست عتابی.سعدی.دبیقی دق مصری و بندقی علمهاش هر رنگ تا فستقی.نظام قاری ( دیوان البسه ص 118 ).بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی. ( دیوان السبه ص 153 ).
فرهنگ معین
(دَ ) (اِ. ) پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند.
فرهنگ عمید
نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته می شده و بسیار گران بها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه می کردند.