خلاندن

لغت نامه دهخدا

خلاندن. [ خ َ دَ ] ( مص ) درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
هر خسته ای که راست شود جز بدین مبند
هر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل.سوزنی.همی در خلاندی بپهلوی من.سعدی.|| محکم کردن. خلانیدن. || نصب کردن. خلانیدن. || رهانیدن. خلانیدن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(خَ دَ ) (مص م . ) نک خلانیدن .

فرهنگ عمید

فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانندِ سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر .
درج کردن نشاندن داخل کردن

ویکی واژه

نک خلانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد استخاره کن استخاره کن فال مارگاریتا فال مارگاریتا