ختنبر

لغت نامه دهخدا

ختنبر. [ خ َ تَم ْ ب َ ] ( ص ) مفلس را گویند که لاف توانگری زند وخود را مالدار وا نماید. ( از برهان قاطع ) ( شرفنامه ٔمنیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). آن کسی باشد که گوید مرا چندین چیز است و هیچ ندارد :
با فراخیست و لکن بستم تنگ زید
آن چنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود ابوالعباس مروزی.بدانسان که هستی چنان می نمایی
مزن هرزه لاف و ختنبر مباش.فرخی.نبردست او بهر هرچند لافد
ولی عقل داند که هست او ختنبر.شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).|| بر عکس معنی فوق بنظر آمده است یعنی توانگری که شکوه مفلسی کند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || لافی. لافزن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ معین

(خَ تَ بَ ) (ص . ) تهیدستی که لاف توانگری زند.

فرهنگ عمید

۱. مفلس و تهیدستی که تظاهر به ثروتمندی می کند: بدانسان که هستی چنان می نمای / مزن هرزه لاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳ ).
۲. توانگری که تظاهر به تنگدستی و بینوایی کند: با فراخی ست ولیکن به ستم تنگ زَید / آنچنان شد که چون او هیچ ختنبر نبُوَد (ربنجنی: شاعران بی دیوان: ۱۳۰ ).

ویکی واژه

تهیدستی که لاف توانگری زند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال پی ام سی فال پی ام سی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال لنورماند فال لنورماند