حداثت

لغت نامه دهخدا

حداثت. [ ح َ ث َ ] ( ع مص ) شدن. تازه شدن. شدن چیزی که نبود. ( منتهی الارب ).
حداثت. [ ح َ ث َ ] ( ع اِ ) حدوث. برنائی. ( دهار ) ( ادیب نطنزی ). جوانی. ( دهار ) ( ادیب نطنزی ) ( مهذب الاسماء ). اول جوانی. ( منتهی الارب ). || تازگی. نوی. || اول هر چیزی. آغاز امری ؛ حداثث امری ، آغاز و اول و شروع کاری. ( از منتهی الارب ).
- حداثت سن ؛ خردسالی. ( غیاث ). با عنفوان جوانی و حداثت سن نقابت سادات علویه بشهر قم و نواحی بدو مفوض بوده است. ( تاریخ قم ص 220 ).
حداثة. [ ح َدْ دا ث َ ] ( اِخ ) ( به معنی تازه ) دهی است در دشت یهودا. ( کتاب یوشع15:27 ) و موقعش همان ابدهی کنونی است. ( قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ معین

(حَ ثَ ) [ ع . حداثة ] ۱ - (مص ل . ) نو شدن ، تازه گردیدن . ۲ - (اِمص . ) نوی ، تازگی . ۳ - نوخاستگی ، نوجوانی . ۴ - (اِ. ) ابتدای هرچیز، اول هر امر.

فرهنگ عمید

ابتدا و اول چیزی، آغاز امری، اول جوانی.

فرهنگ فارسی

نوشدن، تازه شدن، پیداشدن، نوی، تازگی، اول و آغاز
جوانی تازگی

ویکی واژه

حداثة
نو شدن، تازه گردیدن.
نوی، تازگی.
نوخاستگی، نوجوانی.
ابتدای هرچیز، اول هر امر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ فال شمع فال شمع فال تک نیت فال تک نیت