جسک. [ ج َ ] ( اِ ) رنج و بلا. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). محنت و رنج و بلا. ( برهان ). در اوستا یَسْک َ ، بمعنی ناخوشی. ( از حاشیه برهان معین ). درد و رنج و بلا. ( غیاث اللغات ). آفت. محن. ( یادداشت مؤلف ). جَسَک. ( ناظم الاطباء ) : رافضی را بماند در گردن جکجک مرگ و جسک جان کندن.سنائی.از ره مرگ و جسک ماده و نر آرزومند مرگ یکدیگر.سنائی.گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.مولوی.کیمیای مرگ و جسک است آن صفت مرگ گردد زآن حیاتت عاقبت.مولوی.مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد بگفتمش که توئی مرگ و جسک گفت آری.مولوی.- مرگ و جسک ؛ نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) : مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی. جسک. [ ج َ س َ ] ( اِ ) همان جَسْک بمعنای درد و رنج وبلا است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به این کلمه شود.
۱. رنج، آزار. ۲. بلا، محنت، آفت، ناخوشی: مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق / عاقبت خواهد بُدَن این اتفاق (مولوی: ۴۲۰ )، رافضی را بماند در گردن / جکجک و مرگ و جسک و جان کندن (سنائی۱: ۲۳۳ ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) محنت نرج بلا. همان جسک بسکون سین بمعنای درد و رنج و بلا است .