جا افتادن

لغت نامه دهخدا

جا افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بجای خود قرار گرفتن استخوان ازجای بشده. استخوان جابجا شده بجای خود بازافتادن. || دم کشیدن پلو یا غذای دیگر. || نیک پخته شدن غذا: کوفته اش هنوز جا نیفتاده است.

فرهنگ معین

(اُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . ۲ - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . ۳ - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . ۴ - با تجربه شدن ، به کمال رسیدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- جاگیرشدن . ۲- بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده . ۲- دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا. ۴- کامل شدن درست شدن : (( ترشی کاملاجاافتاده ) ). ۵- بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن .

ویکی واژه

با محیط یا شغل تازه سازگار شدن.
در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده.
خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن.
با تجربه شدن، به کمال رسیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل فال ورق فال ورق