ترقیق. [ ت َ ] ( ع مص ) تُنُک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تنک گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ضد تغلیظ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نیکو کردن سخن را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کنایه کردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترقیق لفظ؛ ضد تفخیم آن. || اِفساد میان قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || آسان رفتن. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
تنک کردن . تنک گردانیدن چیزی را . ضد غلیظ گردانیدن . یا نیکو کردن سخن را. یا کنایه کردن از چیزی . یا ترقیق لفظ ضد تفخیم آن . یا افساد میان قوم . یا آسان رفتن .
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] به نازک و کم حجم ادا کردن حرف، مقابل تفخیم ترقیق گفته می شود. ترقیق به معنای یاد شده از اصطلاحات علم تجوید است که در باب صلات به مناسبت به آن اشاره شده است. رعایت صفات حروف همچون ترقیق که از محسنات تجویدی است، در نماز واجب نیست.