ترصیف

لغت نامه دهخدا

ترصیف. [ ت َ ] ( ع مص ) مبالغه رصف. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح علم خط )آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. ( نفایس الفنون ). || بستن پی نازک به اطراف سر تیر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رصف شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - منظم گردانیدن . ۲ - استوار شدن ، محکم شدن .

فرهنگ فارسی

مبالغه رصف بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش یا آنستکه نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند یا بستن پی نازک باطراف سر تیر .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] برهم نهادن و به هم چسبانیدن سنگها و خشتها را ترصیف گویند.
از آن به مناسبت در باب صلح سخن رفته است.
هرگاه دو نفر بر سر دیواری که بین دو ملک است نزاع کنند و هرکدام مدعی مالکیت آن باشد در صورتی که دیوار به ساختمان یکی از آن دو به‏گونه ترصیف اتصال داشته باشد- یعنی سنگها و آجرهای دیوار درون سنگها و خشتهای ساختمان، کار گذاشته شده باشد- قول مالک ساختمان یاد شده در صورت عدم وجود بینه با قسم پذیرفته می‏شود؛ چون ترصیف سنگها یا خشتها با ساختمانی، اماره هم‏زمان بودن بنای آن دو است.

ویکی واژه

منظم گردانیدن.
استوار شدن، محکم شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم