بردمیده

لغت نامه دهخدا

بردمیده. [ب َ دَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) طلوع کرده :
صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.نظامی. || رسته. روییده :
به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.نظامی.رخی چون سرخ گل نو بردمیده
خطی چون غالیه گردش کشیده.نظامی.و رجوع به بردمیدن در تمام معانی شود.
- بردمیده شدن ؛ آماسیدن. انتفاخ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ معین

( ~. دَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - دمیده . ۲ - طلوع کرده . ۳ - پدید شده .

ویکی واژه

دمیده.
طلوع کرده.
پدید شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال آرزو فال آرزو فال امروز فال امروز