لغت نامه دهخدا
ارماء. [ اَ ] ( ع ص ) ارض ِ ارماء؛ زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد نه شاخ آن، وآنرا ارض مأرومه نیز گویند. خالی و تهی و ویران.
ارماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَمی.
ارماء. [ اِ ] ( ع مص ) ربا دادن. || افزون کردن. || انداختن. ( منتهی الأرب ). افکندن. بیوکندن. ( زوزنی ). || ارماء از فَرَس؛ فرودافکندن از اسب. اِلقاء. || ارماء بر ستین و غیره؛ افزون شدن بر شصت و جز آن. ( از منتهی الأرب ). || ارماء ببلاد؛ بیرون آوردن کسی و دور انداختن او از وطن. ( از منتهی الأرب ). || نزدیک گردیدن به. ( از منتهی الأرب ). || افزون شدن. ( زوزنی ). زیاده شدن: اَرْمَاءَ علی مِاءة؛ زیاده شد بر صد. ( منتهی الأرب ).