لغت نامه دهخدا
کژغان. [ ک َ ] ( ترکی، اِ ) به معنی قزغان است که دیگ طعام پزی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). قزقان. قازان. قازقان. ( فرهنگ فارسی معین ):
ولی با این همه زین خوان خالی شسته به دستم
که حلوای جهان پخته نگردد اندرین کژغان.امیرخسرو.
کژغان. [ ک َ ] ( ترکی، اِ ) به معنی قزغان است که دیگ طعام پزی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). قزقان. قازان. قازقان. ( فرهنگ فارسی معین ):
ولی با این همه زین خوان خالی شسته به دستم
که حلوای جهان پخته نگردد اندرین کژغان.امیرخسرو.