مخیف

لغت نامه دهخدا

مخیف. [ م ُ ] ( ع اِ ) شیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ترساننده و هولناک. وجع مخیف؛ درد ترساننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( از آنندراج ). و رجوع به اخافة شود.
مخیف. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «خ وف » ) حائط مخیف، دیوار که بترسند ازافتادن وی بر مردم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دیواری که از افتادن وی باید ترسید. ( ناظم الاطباء ).
مخیف. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ( از «خ وف » ) ترساننده و کسی که گرداند چیزی را به حالی که می ترسند از وی مردم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هولناک و ترسناک و کسی که ترسناک می گرداند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخویف شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تماس فال تماس فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال چای فال چای