ارتهاس

لغت نامه دهخدا

ارتهاس. [ اِ ت ِ ]( ع مص ) جنبیدن. مضطرب شدن. ( منتهی الارب ). || ارتهاس پایهای ستور؛ بر یکدیگر خوردن آن، گاه رفتن. بر یکدیگر زدن سم ستور در رفتن. ( منتهی الارب ). || دست ستور درهم کوفتن چنانکه خون آلود شود. ( زوزنی ). || ارتهاس قوم؛ انبوهی کردن آنان و در جنگ افتادن آنان. || ارتهاس وادی؛پر شدن رودبار. ( منتهی الارب ). || ارتهاس جراد؛ بر یکدیگر نشستن آن. بعضی ملخ بر بعض نشستن.