بایو نیستی

لغت نامه دهخدا

بایونیستی. [ ] ( ص مرکب ) فانی. فناپذیر. نیستی پذیرنده. ( آنندراج ). ( اما جای دیگر دیده نشد. ).

فرهنگ فارسی

فانی فنا پذیر

جمله سازی با بایو نیستی

سوز است که ساز عالم است ای مسکین تو سوخته نیستی کجا دانی سوز
فخر و ناموس طریقت هست عجز و نیستی در حقیقت کبر و هستی نیست غیر از عارما
عافیت در بیخودی،آسودگی در نیستی است تاحیاتی هست رخت خود به این مأمن بیار
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده عنقای تنم
همت سعی نیستی تا به‌ کجا رساندم خاک مرا به چرخ برد یاد بلند قامتی