کارد قلم
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کارد قلم
از آن بیش کارد کسی در ضمیر فرستاد و شد کید منت پذیر
بیا بیرون ببین آقای خود را حریف کاردان مولای خود را
کارد آوردند قوم اشتافتند بسته دندانهاش را بشکافتند
هرکه امروز کار خویش گزارد سر نفسش بریده شد بی کارد
دستت چو به کارد کلک را بتراشید دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟
ترا توفیق خواهم در دعا تا دهی هر کاردان را کاردانی