پردۀ ثابت
جمله سازی با پردۀ ثابت
در پردۀ عز او مقرب گشتم اندر تن من نه این بماندست و نه آن
زد آتشی به پردۀ ناموس من فلک کآید هنوز دو دوی از استخوان من
دم از دهان تو زد غنچه گوئیا که صبا ز رشک پردۀ ناموس او درید آخر
گفتم که ز رخ پردۀ عزت بردار بسیار ببین منتظر آن دیدار
در کوی هوس پردۀ خود بدریدیم تو عشوه فروختی و ما بخریدیم