نرم زبانی

لغت نامه دهخدا

نرم زبانی. [ ن َ زَ ] ( حامص مرکب ) نرم زبان بودن. ملایمت. ملاطفت. رجوع به نرم زبان شود.

فرهنگ فارسی

نرم زبان بودن ملایمت.

جمله سازی با نرم زبانی

هر زبانی را نوایی دیگر است وان نوای نو زکهنه بهتر است
کشت زار طربم تشنه آتش شده است مطرب ابر دم برق زبانی به من آر
درین زمانه به هر گوشه بی زبانی هست که بر زبان همه را از تو داستانی هست
چو زبان خامه از شرح جلالت قاصرست بر دُعایت کردم از کوته زبانی اقتصار
به بی زبانی ما رحم می کند صائب کسی که شمع تجلی به دست طور دهد
خاموش ازان گشته ام از شکوه که دارم همچون گره ابروی او قفل زبانی