نایب برید

لغت نامه دهخدا

نایب برید. [ ی ِ ب ِ ب َ / ی ِ ب َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) نائب برید. رجوع به برید شود: نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهی کرد. ( تاریخ بیهقی ص 338 ). این عصائی که داشت برشکافت و رقعتی خرد از آن ِ بوعبداﷲ حاتمی نایب برید که سوی من بود بیرون گرفت و به من داد. ( تاریخ بیهقی ص 326 ). برادر این ابوالفتح حاتمی است و نایب برید است. ( تاریخ بیهقی ص 326 ).

جمله سازی با نایب برید

تا همی زنده‌ کند نام نیا را به جهان نایب‌السلطنه از شاه جهانش لقب است
دیگران کوشند تا بر دشمنان توزند کین تو نکوشی زانکه داری نایبی چون روزگار
جهان به سیرت و آیین توست خرم و شاد که نایب پدری تو به سیرت و آیین
وی در جام جهانی فوتبال ۲۰۱۸ با سرمربیگری تیم ملی فوتبال کرواسی به نایب‌قهرمانی این جام رسید.
ای دست جور عشق ترا نایب آسمان وی عکس نور روی ترا چاکر آفتاب
صاحب دیوان شرق و غرب کش نایب سزد آنکه دیوان داشت در طاعت به دیوان داشتن