میلۀ سوزن
جمله سازی با میلۀ سوزن
نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا
با این تنی که از سر سوزن بسی است کم نیشیست کاستخوان بدن ریش ازو بود
سوزن از خار چه خونها که ندارد در دل خون فزون می خورد آن چشم که بیدارترست
نگشته به پیوند کس سرنگون نرفته چو سوزن درون و برون
هزار رنگ گل از خار پای خود چینند جماعتی که نخواهند سوزن از مردم
پس آنگاه بانو مه روزگار به سوزن نگارید و سوزن نگار