محیی اباد

لغت نامه دهخدا

( محیی آباد ) محیی آباد. [ مُح ْ ]( اِخ ) دهی است از دهستان جوپار بخش ماهان شهرستان کرمان، واقع در 13هزارگزی باختر ماهان، سر راه فرعی ماهان به جوپار با 1100 تن سکنه. آب آن از قنات حکیم آباد تأمین میشود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
محیی آباد. [ مُح ْ ] ( اِخ )دهی است از دهستان حومه خاوری شهرستان رفسنجان، در12هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 13هزارگزی شمال شوسه رفسنجان به یزد با 270 تن سکنه. آب آن از قنات وراه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

جمله سازی با محیی اباد

وی به همراه ستارخان، باقرخان و عبدالحسین سردار محیی (معز الدین) تشکیل انجمنی با نام هیئت اتحادیه احرار می‌دهند تا بتوانند برای استقرار اصول مشروطیت هماهنگ تلاش کنند.
عشق زیبا مینماید محیی هرکس را که هست بوی گل گر همره باد صبا آید خوش است
ای دوست، محیی الدّین، می‌گفت که ای عاشق گر تو طلبی داری، بیداری شب‌ها کو
نیک مردان جهان گر چنگ در طاعت زنند محیی مفلس ترا جز فضل حق در چنگ نیست
اگر میل غزا داری بیا و قتل محیی کن به‌کار این چنین نیکو‌، تأمّل بیش از این تا کی‌؟
محیی نادان است کان یاران به غفلت می روند خرقه و تسبیح و مسواک و مصلّا را بسوخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نغمه
نغمه
رویداد
رویداد
دارک
دارک
فال امروز
فال امروز