مبارکباد گفتن

لغت نامه دهخدا

مبارکباد گفتن. [ م ُ رَ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) تهنیت و نیایش گفتن. ( ناظم الاطباء ). تهنیت گفتن. ( مجموعه مترادفات ص 319 ): امیر مسعود مبارکباد گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155 ). تا حضرت والده ایشان را مبارکباد گویم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83 ).
چون مبارکباد گویم روز او را شک مکن
کاسمان آمین کند وقت مبارکباد او.خاقانی.بر آن تخت مبارک شد چو شیران
مبارکباد گفتندش دلیران.نظامی.

فرهنگ فارسی

تهنیت و نیایش گفتن

جمله سازی با مبارکباد گفتن

به صبح عید صیام از پی مبارکباد دوان به‌سوی من آمد چو مه به برج و بال
گر از نوروز، نوشد ماتمم،‌ خاطر مجوییدم درین ماتم، به مرگ نو، مبارکباد گوییدم
در این ایام اگر در خانه یی بینند مهمانی چو عید از شهر آواز مبارکباد برخیزد
دلم چون بود آسوده، به قید عشقش افکندم غم نوکرده جا در دل، مبارکباد می‌خواهم
چشم مستت شب به معبدها خرابی می کند پارسایان را به می خوردن مبارکباد کن
مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو به گوشم امشب آواز مبارکباد می‌آید