ز گردان ایران برآمد خروش همی کر شد از نالهٔ کوس گوش
که جز از دین بنزد آن مردان همچو گردی است بر هوا گردان
نرنجیدم ز سیر چرخ گردان درونم پاک بود و روی، رخشان
یا رب ز قناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منور گردان
چنان بد که هر شب ز گردان هزار به بزم آمدندی بر شهریار
فلک گردان بود چون من بگردم زمین برجا بود چون من بجایم