شتر غمزه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با شتر غمزه
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسألهآموزِ صد مُدَرِّس شد
این جان بودت کشور و دل باشدت اورنگ کاکل بسرت افسر و از غمزه سپاهت
چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
خسته او را که او از غمزه تیر انداختهست من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خستهام
خون گشتم از تو باغ و بهار که بوده ای؟ کشتی مرا به غمزه مسیحای کیستی؟