لغت نامه دهخدا
رباب زدن. [ رَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) رباب نواختن. زدن ساز رباب. نواختن رباب:
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.انوری.
رباب زدن. [ رَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) رباب نواختن. زدن ساز رباب. نواختن رباب:
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.انوری.
رباب نواختن. زدن ساز رباب.
💡 چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش ز کس مترس و به بانگ بلند باده بنوش
💡 تنم در تب همی سوزد، رباب دل چنان گردش دلم مرهم نمی گیرد، بتیغ غم چنان خستش
💡 تا اول با خود نخروشید ربابی در ناله نیارد همه را او به ربابی
💡 به جان خود سوگند كه خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب را ميزبانى كند.
💡 بهجان تو که درو هیچگه نبود مرا فراغتی ز شراب و کباب و چنگ و رباب
💡 زین خیره خیره، قدم چون کمان سخت ز آن ناله ناله، ناله من زار چون رباب