درهم شدگی

لغت نامه دهخدا

درهم شدگی. [ دَ هََ ش ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) مخلوط بودن. درهم بودن.غیطلة. ( از منتهی الارب ). و رجوع به درهم شدن شود.

فرهنگ فارسی

مخلوط بودن در هم بودن

جمله سازی با درهم شدگی

شها با این همه جاه و، جلال و، شوکت و، قدرت که از یک حمله درهم می شکستی پشت لشگر را
متوكل نيز دستور داد يكصد هزار درهم به او صله دهند فرزندش نيز همان قدر جايزهداد.(753)
طره درهم و پیراهن چاکش نگرید اگر از ناز به خود هم نگراید چه عجب؟
و به اين ترتيب طومار زندگى و سلطنت دارا درهم نورديده شد و مدت پادشاهى او چهاردهسال بود.
13 - مبارزه با خرافات هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بست. درهمان روز خورشيد گرفت.
زندگانی سر به سر ناچیز شد در فکر مال کشت عمرت راست برق درهم و دینار برق