رها کرده همه ترتیب شاهان درامد بی سپاه اندر سپاهان
چو ابر از آسمان گریان برامد همه روی زمین خندان درامد
چو شد روز و شب دیگر درامد فرو شد آفتاب و مه برامد
نه چندان دُر ز چشم او برامد که صد دریا بچشم او درامد
درامد گرد کشتی باد ناخوش بگردانید کشتی را چو آتش