الماس زمردپیکر

لغت نامه دهخدا

الماس زمردپیکر. [ اَ س ِ زُ م ُرْ رُ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ترکیب وصفی ) کنایه از تیغ و خنجر و مانند آن. رجوع به مجموعه مترادفات ص 103شود.

فرهنگ فارسی

کنایه از تیغ و خنجر و مانند آن

جمله سازی با الماس زمردپیکر

ناخن الماس می گردد به چشمش ماه عید دیده هر کس که افتاده است بر ابروی تو
خسروآباد، روستایی از توابع بخش چنگ الماس شهرستان بیجار در استان کردستان ایران است.
بر جگرم از نگه سونش الماس ریز زخمی خود را اگر فکر دوا کرده‌ای
راه از نشتر الماس نمی گرداند شوق اگر آبله پایی است که من می دانم
آن لعل دُرفشان که زمرد نگار شد داد از وفا سودۀ الماس، جان، یکیست
راست گفتی که ز پولاد بد او را چنگال راست گفتی که ز الماس بد او را دندان