کر غول

لغت نامه دهخدا

کرغول. [ ] ( ص ) احمق. ابله. ( یادداشت مؤلف ):
به روی مشتی کرغول در فروخوانند
صفات دوزخ پرشدت و عذاب الیم.سوزنی.

جمله سازی با کر غول

بیابان خون‌خوار و مأوای دیو ز هر سو برآورده غولان غریو
تو کروبی نژاد آن بزم را کز مقدم آرائی ملک گر از فلک آید بود غول بیابانی
بزرگترین واقعه تیراندازی او با دو غول نیرومند که فرزندان خدای دریاها بودند.
سر اندر بیابان نهاده من و او همه جای دیوان و غولان سراسر
کند بیغوله غولان و حوادث را نهد مختل بلی معمار چون خواهد که ملکی به شود ز اول
ما مى خواهيم روى دو پاى خودمان بايستيم، بدون تكيه به هيچغول و غول بچه دنيا.