کار به جان رسی

لغت نامه دهخدا

کار به جان رسیدن.[ ب ِ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) قریب بهلاک رسیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). کار بجان آمدن. || کار به جان و کارد به استخوان رسیدن؛ به جان آمدن. بی حوصله شدن. مشرف به موت شدن. ناتوان و بیچاره شدن در کار.

جمله سازی با کار به جان رسی

نول کوناسکی تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه دولتی کشاورزی روسیه انجام داد و در ارتش روسیه به خدمت سربازی رفت. در سال ۱۹۱۳ مدرک مهندسی کشاورزی خود را اخذ نمود و ضمن کار به عنوان بازرس دامپزشکی جامعه مرکزی کشاورزی ورشو به انجمن تفنگداران پیوست.
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
رسید کار به جائی ز صیدگاه سپهر که زیر کان را دارند خربطان بشکار
بیشتر نوازندگان ارکستر اپرای تهران از اروپای شرقی برای کار به ایران دعوت شدند و گروه کوچکی از آنها ایرانی بودند.
در سر خسرو چنان شست خیالت که گر کار به تیغ اوفتد، زو نتواند پرید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کص یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
تعداد یعنی چه؟
تعداد یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز