چشمه زن

لغت نامه دهخدا

چشمه زن. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ زَ ] ( نف مرکب، اِ مرکب ) چشم زن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چشم زن شود.

فرهنگ فارسی

چشم زن

جمله سازی با چشمه زن

ملکت حسن تو را بر طرف چشمه مهر چیست آن سبزه نورسته مگر مهر گیاست
خضر در ظلمت سرای چشمه حیوان ندید آنچه من از فیض درشب زنده داری دیده ام
می دهد خاک رهش خاصیت آن آبم که نصیب خضر از چشمه حیوان بوده ست
کنارِ چشمه و پرهیز می‌کنم ز زلال که هست ضعفِ دماغ و دلم کنون از وی
خورشید لَمعه ایست ز نور ولایتش صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است
خوش آنکه در ظلمات غم آن لب شیرین ز خنده چشمه حیوان به چشم من می گشت