پهلوی خوانان غزل می خواند دوش او بخود مشغول و جانها به خروش
به جفتی پذیرفتش از نیکویی به دینی که خوانی ورا پهلوی
غذا به گر خورم از پهلوی خویش کز آن گسترده خوان بهر بداندیش
آنکه بر پهلوی چپ خوانی دلش آن نه دل باشد ولیکن منزلش
معاش شاه ز پهلوی کاسبان گذرد که سر عیال خوان دست و پا باشد