مو باف

لغت نامه دهخدا

موباف. ( نف مرکب ) بافنده مو. کسی که از موهای تاب داده، فرش، جوال، و مانند آن ببافد. || ( اِ مرکب ) بندی که بدان موها را بافند. موبند. ( ناظم الاطباء ). آنچه که از آن زنان موی بندند. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - بندی که بوسیله آن موها را بافند. ۲ - مو بند.

جمله سازی با مو باف

ما و من بیدل تعلق باف شغل زندگی‌ست رشته‌ها می‌تابم و بند قبایی می‌کنم
شغل بیشتر مردم درود قالی بافی و کشاورزی و دامداری است. در سالهای اخیر مهاجرت جوانان برای کار به شهرهای مشهد، تهران و غیره رونق کشاورزی درود را کم کرده‌است.
کفن از تار امل بافی ما ماند به ما در جهان این همه جان کندن ما بود عبث
اقدامات مهمی در راستای پیشبرد هنر قالی‌بافی در آذربایجان صورت پذیرفته‌است. هنر قالی بافی به عنوان رشته علم و هنر در مدرسه دولتی نقاشی آذربایجان به نام «ع. عزیمف» و دانشگاه دولتی فرهنگ وهنر آذربایجان و همچنین در کالج‌های هنر بنیاد تدریس می‌شود. قالی‌بافی مانند یک تخصص، در هنرستان‌ها، گالری‌های تصویری کودکان و سایر مراکز یاد داده می‌شود.
زند خواند هر زمان بلبل به باغ اندر همی زند باف است او به لفظ پارسی پاز‌ندخوان
لرها گلیم‌های مرعوبیندار می‌بافند که بیشتر با رنگ‌های سیاه، سبز، آبی، سفید با نقوش خاص منطقه مشخص می‌شود. بهترین بافت لرها خورجین بزرگ برای نگهداری اثاث خانه است. حاشیه آنها را برای آنکه محکم باشد قالی بافی می‌کنند.