ده واره
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ده واره
جان تو زان جمال مالامال چون شود وارهی ز رنج و ملال
بمردی وارهان خود را ازین بیگانگان بگسل بشهر آشنائی آ صلای آشنائی زن
جمله تویی از خودی ام وارهان در ره من نیست به جز من حجیب
بازگو احوال دورافتادگان وارهان جان از غم و لب از فغان
بر دامن اجلال ولیعهد بزن دست تا وارهی از چنگ غم و ننگ تملّل
خیز سوی خیمه ها می کن گذار چشمها را وارهان از انتظار