دمه یو
جمله سازی با دمه یو
سپاه برف بر درها نگهبان دمه بر غارت جان ها موکل
گوی زمین عجب که به این صدمهٔ دمه سالم برون جهد ز خم صولجان برف
مردم از هجر دوست، یک دمهای دل من زنده کن به زمزمهای
خزان آمد و روزگار دمه ز چاره بماندند گردان همه
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم من نای تو نیستم که دمهات خورم