داس درو
فرهنگ فارسی
جمله سازی با داس درو
ای برده بحسن از مه و خورشید گرو وز داس جفاکشت وفا کرده درو
داس غم تو می کند حاصل عمر را درو درد و بلا همی رسد از چپ و راست تو بتو
کشت عمل ما را هنگام درو آمد داس مه نو بنگر در مزرع انسانی
قصد درو کشته عمرم دارد آنگه مه نو بین که به داسی ماند