اشنج

لغت نامه دهخدا

اشنج. [ اَ ن َ ]( ع ص ) مرد ترنجیده و گرفته و منقبض. ( از المنجد ).

جمله سازی با اشنج

ملائكه نيز از كلام او همين را فهميدند، و كلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و درپاسخش گفتند ما از هر كس داناتريم كه چه كسانى در آن قريه هستند، و مى دانيم كهلوط و خانواده اش كسانى نيستند كه سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اشنجات مى يابند، به جز همسرش كه او هلاك شدنى است، و چون همان طور كه گفتيمملائكه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) دفاع ازاهل قريه را فهميدند لذا در پاسخ گفتند: عذاباهل قريه امرى است حتمى، همان طور كه آيات سوره هود هم به آن اشاره مى كند.