احتکام

لغت نامه دهخدا

احتکام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری. ( منتهی الارب ). حکم کردن بر کسی. ( تاج المصادر ). || حاکم گردیدن. ( منتهی الارب ). || بهم بحاکم شدن. ( منتهی الارب ). ترافع. محاکمه. تحاکم. بنزدیک حاکم شدن. بحاکم شدن. ( تاج المصادر ). || حَکَم پذیرفتن. حاکم کردن.

فرهنگ فارسی

حکم کردن بکسی در کاری

جمله سازی با احتکام

💡 دکتر احمد صبحی منصور، عبده را چنین توصیف می‌کند: «اصلاح ضرورتی است که نزدیک به یک قرن به تأخیر افتاد. این اصلاح به دست بزرگواری چون امام محمد عبده در داخل الازهر و خارج آن شروع شد. امام محمد عبده به تنهایی در مقابل وهابیت و تصوف قدعلم کرد و مبنای احتکام را قرآن کریم قرار داد. او در سال ۱۹۰۵میلادی و در اوج شکوفایی اندیشه اش درگذشت لکن شاگردش رشیدرضا ضمن همپیمانی با وهابیت و نفوذ سعودی، مدرسه امام را به نابودی کشاند تا جایی که افکار و اقوال امام محمد عبده در داخل الازهر به کفر و فسق شناخته می‌شد. سپس با ظهور اهل القرآن بر مبنای اندیشه‌های امام محمد عبده، پرچم اصلاحگری مجدداً برافراشته شد»[۱]